| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
وقتی در تورنتو بودم داستان دو برادر را شنیدم که یکی از آن ها معتاد بود و دایما خانواده اش را اذیت می کرد.دیگری در حرفه اش خیلی موفق بود،در جامعه احترام خاصی داشت و خانواده ی او خوش بخت بودند.بعضی از افراد می خواهند بدانند چرا دوبرادر که والدین آن ها یکی است و در محیط یکسان پرورش یافته اند این قدر متفاوت هستند.
از نفر اول سوال شد چی به سرتان آمد که شما معتاد شده و خانواده ی خود را اذیت می کنید.چه چیز شما را وادار به این کار می کند؟او گفت:((پدرم))آن ها سوال کردند چرا پدرت؟جواب داد:((پدرم معتاد بود و خانواده اش را هم کتک می زد.شما چه انتظاری از من دارید؟من همان هستم که او بود.
آن ها به سوی برادر دوم رفتند که کارش درست بود وازاو سوال کردند چه طور شده که شما این قدر درست کار می کنید.منبع انگیزه ی شما چیست؟حدس بزنید که او چه جوابی داده است؟گفت:((پدرم))وقتی من پسر بچه بودم اعتیاد پدرم و تمام چیزهای اشتباهی را که انجام می داد،می دیدم.من ذهن خود را تغییر دادم و با خود گفتم این وضع چیزی نیست که من می خواهم.هر دو انگیزه ی قوی خود را از یک منبع داشتند اما یکی به طور مثبت و دیگری به صورت منفی.
انگیزه ی منفی تمایلی را ایجاد می کند که راه آسان تری را دنبال کند اما سرانجامش منطقی نیست.