| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
اﺯ ﻫﺮ کسی ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ی ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮقع ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮقع ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺵ!
ﺍﻻﻍ ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ
ﺳﮓ ﻫﻢ ﮔﺎهى ﮔﺎﺯ مى ﮔﯿﺮﺩ، ﮔﺎهى ﺩمى ﺗﮑﺎﻥ مى دهد.
ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ مچ ﺑﮑﻦ ﺗﻮیِ ﮐﻮﺯﻩ یِ ﻋﺴﻞ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ.
ﺭﺍﺳﺖ مى ﮔﻮﯾﺪ
ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐنى، ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ مى ﺷﻮﻧﺪ
ﺭﺍحت تر ﻫﻢ ﺯﻧﺪگى مى كنى
موسسه مطالعاتی اقتصاد و صلح، تازهترین گزارش خود را با عنوان:
شاخص جهانی صلح را منتشر کرد.
در این بررسی مهربان ترین کشورها عبارتند از:
1. ایسلند
2. دانمارک
3. اتریش
4. نیوزیلند
5. سوئیس
6. فنلاند
7. کانادا
8. ژاپن
9. استرالیا
10. جمهوری چک
قهر آمیز ترین کشورها عبارتند از :
162. سوریه
161. عراق
160. افعانستان
159. سودان شمالی
158. آفریقای مرکزی
157. سومالی
156. سودان
155. کنگو
154. پاکستان
153. کره شمالی
152. روسیه
151. نیجریه
ایران با بیش از 6 میلیون نزاع خیابانی در سال و بیش از 15 میلیون پرونده قضايي تازه در سال گذشته رتبه ای بهتر از 138 در جدول نیافته است.
در این گزارش، اروپا آرام ترین قاره جهان است.
جالب این که 30 کشور آرام جهان در صدر کشورهای پر مطالعه هستند و بدون استثنا رنکینگ مطالعه کشورهای خشونت آمیز بسیار پایین است.
این جمله را بارها و بارها بخوانید و در آن تفکر کنید
فراموش کردن اهداف
افراد غمگین معمولا فراموش میکنند در زندگی چه هدفی دارند. هرگز اهدافتان را به دست فراموشی نسپارید، زیرا با فراموش کردن آنچه میخواهید، خودتان را نیز بدست فراموشی میسپارید
فداکاری بیمورد
آنها معمولا شادی خود را فدای دیگری میکنند. گرچه برای دیگری دست به فداکاری زدن به نظر نجیبانه و شرافتمندانه میآید اما این زندگی شماست و حق دارید از آن کاملا لذت ببرید و شاد باشید.
دستاویزی برای تلاش نکردن
افراد غمگین معمولا شکستهای گذشته را بهانهای برای تلاش نکردن و افسرده ماندن قرار میدهند. آنها هرگز فرصتهای دیگر را امتحان نمیکنند تا دوباره شادی را لمس کنند
شنیدن صدای خودانتقادی
خودانتقادی درست شبیه والدی میماند که مدام شما را سرزنش و با دیگران مقایسه میکند و باعث میشود نتوانید برای خود و موفقیتهایی که داشتهاید ارزشی قائل شوید.
تمرکز روی نداشتهها
انسانهای غمگین همیشه روی نداشتههایشان متمرکز میشوند. در حقیقت دنیای مدرن امروز باعث شده ما همیشه آرزوی داشتن چیزی را در دل بپرورانیم. اگر میخواهید غمگین نباشید بهترین کار این است که برای داشتههایتان ارزش قائل شوید
گذراندن وقت با افراد منفیباف
آنها وقت باارزششان را کنار افراد منفی باف میگذرانند و خود نیز به مرور دچار بدبینیهایی میشوند که دست آخر آنها را به ورطه ناامیدی و افسردگی میکشاند. از افرادی که زندگی تان را پر از غم و اندوه میکنند دوری کنید و با کسانی نشست و برخاست کنید که به شما روحیه و انرژی میدهند
کینهورزی
کینهورزی، ویژگی بسیار مسمومکننده و مخربی است که گاهی افراد غمگین گرفتارش هستند. قدرت و نیروی بسیار زیادی در بخشش وجود دارد که میتواند به فرد روحیه و توان حرکت به جلو را بدهد.
نقله که یکی از قهرمان های مشهور گلف جهان، وقتی تو یکی از مسابقاتش پیروز شد، خانومی به سمتش دوید و گفت:
"بچه م مریضه، لطفاً بهم کمک کن و گرنه بچه م میمیره".
قهرمان بلافاصله، همه پولی رو که برنده شده بود به اون زن داد.
هفته بعد، یکی از مقامات ورزش گلف با هاش تماس گرفت و گفت:
"خبر بدی برات دارم. اون زن کلاهبردار بوده و اصلاً ازدواج نکرده بوده که
بچه ای داشته باشه"
قهرمان در جواب گفت:
"این که خبر خوبیه، این یعنی بچه ای مریض نبوده که در حال مرگ باشه، خدا رو شکر"
این نگرش ماست که به اتفاقات زندگی معنا میده.
این 15 مورد زندگی شمارا نابود میکند
۱. وقتی نمیبخشید زندگیتان را نابود میکنید
نباید زندگی را خیلی جدی بگیرید. خیلی وقتها دیگران ناراحتتان میکنند و خیلی وقتها هم شما دیگران را ناراحت میکنید. کینه به دل گرفتن و عصبانی بودن کورتان میکند و نمیگذارد چیزهایی که واقعاً در زندگی مهم هستند را ببینید.
۲. وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید زندگیتان را نابود میکنید
گاهی اوقات به این دلیل در کاری میمانید که میخواهید آخر هر ماه درآمدی داشته باشید. اما چرا باید خوشبختیتان را به خطر بیندازید و به جای اینکه نگران الان باشید به آینده فکر نکنید که آزاد و شاد خواهید بود؟
۳. وقتی اینکه دیگران چه فکر میکنند برایتان مهم است زندگیتان را نابود میکنید
مطمئناً نمیتوانید همه آدمها را راضی نگه دارید. اینکه حرف و فکر دیگران برایتان مهم باشد فقط خالیتان میکند چون آنها همیشه ناامیدتان میکنند.
۴. وقتی وقتتان را تلف میکنید زندگیتان را نابود میکنید
سعی نکنید منتظر بنشینید تا همه چیز در شرایط عالی قرار گیرد تا وارد عمل شوید. بلند شوید و هر کاری که برای عالی کردن زندگیتان لازم است را انجام دهید.
۵. وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید زندگیتان را نابود میکنید
بدن شما وسیلهتان به سمت موفقیت است. درست رفتار کردن با بدنتان، خوب غذا خوردن و داشتن سبک زندگی سالم نه تنها سلامت شما را در آینده تضمین میکند بلکه اعتمادبهنفستان را هم بالاتر میبرد.
۶. وقتی از همه چیز شکایت میکنید زندگیتان را نابود میکنید
زندگی کردن با شکایت شما را به هیچ کجا نمیرساند فقط ناامید، خسته و عصبانیتان میکند.
۷. وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید زندگیتان را نابود میکنید
گذشته قابل تغییر نیست. از آن درس بگیرید و بعد بگذرید. زندگی کردن با افسوس و پشیمانی فقط انرژی مثبتتان را گرفته و باعث میشود امکانات دیگری که پیش رویتان قرار گرفته را نبینید.
۸. وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب میکنید زندگیتان را نابود میکنید
هیچچیز مخربتر از زندگی کردن با کسی که تحسینتان نمیکند و موجب خوشحالیتان نیست، نخواهد بود.
۹. وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید زندگیتان را نابود میکنید
همه ما آدمهای خاصی هستیم چرا باید خودمان را با کسانی مقایسه کنیم که جای ما نیستند؟
۱۰. وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد زندگیتان را نابود میکنید
پول برایتان آزادی میآورد اما چیزهای سادهای در زندگی هستند که شادتان میکنند و به هیچ پولی هم نیاز ندارند. اینکه همه توجه زندگیتان را صرف ثروت کنید خستهتان میکند.
۱۱. وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید زندگیتان را نابود میکنید
شکرگزاری یعنی قدر چیزهایی که دارید را بدانید. اگر برای داشتههایتان شکرکزار باشید به آرامش درونی خواهید رسید.
۱۲. وقتی در روابط اشتباه میمانید زندگیتان را نابود میکنید
داشتن دوستهای بد واقعاً بد است اما بودن در رابطه با دوستانی که ارزشفردی شما را پایین میآورند نابودتان خواهد کرد.
۱۳. وقتی بدبین و منفیگرا هستید زندگیتان را نابود میکنید
باید همیشه خوشبین باشید که اوضاع بهتر میشود. نمیتوانید همیشه منفی فکر کنید و هر اتفاق خوبی هم که برایتان میافتد را هم محکوم کنید.
۱۴. وقتی با یک دروغ زندگی میکنید زندگیتان را نابود میکنید
خیلیها زندگی را پیش میبرند که متعلق به آنها نیست. آنها مدام تظاهر میکنند و زندگی دروغی دارند. باید درمورد آنکه واقعاً هستید صادق باشید و طبق همان زندگی کنید.
۱۵. وقتی درمورد همه چیز نگرانید زندگیتان را نابود میکنید
سعی کنید نگران چیزهایی که اهمیتی در کل زندگیتان ندارند، نباشید.به هرحال شما مسئول مشکلات کل دنیا نیستید
یاعلی
١-قبل از پرستش٬باور کنید
٢-قبل از صحبت کردن،گوش بدید
٣-قبل از خرج کردن،بدست آورید
٤-قبل از نوشتن٬فکر کنید
٥-قبل از تسلیم شدن٬تلاش کنید
٦-قبل از مردن ،زندگی کنید
جز خدا کیست
که در سایه
مهرش برویم
رحمت اوست،
که هرلحظه
پناه من وتوست
خدایا
بخاطرحضورت
در تمام
لحظه هایمان
سپاست میگوییم
امروز در اتوبوس دختری را دیدم با موهای طلایی؛ به او غبطه خوردم، خیلی بشاش به نظر میرسید. هنگام پیاده شدن، در راهروی اتوبوس میلنگید. اوفقط یک پا داشت و با عصا راه میرفت...اما هنگام عبور لبخند میزد!
خدایا! ما به خاطر گله هایم ببخش!
من دو پای سالم دارم.
توقف کردم تا شکلات بخرم... جوانی که آن را میفروخت، خیلی سرش شلوغ بود. با او صحبت کردم و هنگامی که او را ترک کردم گفت: مرسی، شما خیلی مهربان هستید. از صحبت با افرادی مثل شما لذت میبرم. من نابینا هستم!
خدایا! مرا به خاطر گله هایم ببخش!
من دو چشم بینا دارم!
مدتی بعد وقتی در طول خیابان پیاده میرفتم، کودکی با چشمان آبی دیدم، ایستاده بود و بازی دیگر بچه ها را تماشا میکرد. لحظه ای توقف کردم و گفتم: عزیزم، تو چرا با آنها بازی نمیکنی؟
بدون هیچ عکس العملی روبه رو را نگاه میکرد...فهمیدم که او نمیشنود!
خدایا! مرا به خاطر گله هایم ببخش!
من دو گوش شنوا دارم.
با پاهایی که مرا به هر کجا میبرند، با چشمانی که میتوانند طلوع خورشید را نظاره گر باشند، با گوش هایی که چیزهایی را میشنوند که باید بدانم؛ یعنی من سلامت هستم، پس دنیا از آنِ من است...
خدایا مرا به خاطر گله هایم ببخش!
باید قبول کنیم که همه لیاقت خوبی کردن رو ندارند.
» این شرکت هیچ اهمیتی به سن، جنسیت و سابقه کاری کارمندانش نمیدهد، تنها و مهم ترین چیزی که باید کارمند داشته باشید خلاقیت است.
» در گوگل مدیران اتاق جداگانه ای ندارند
» هرکس میتواند لوازم دلخواهش را به گوگل بیاورد و محیط کاری اش را تزیین کند
» گوگل جزیره ای خریداری کرده است و کارمندانش میتوانند تعطیلات به صورت رایگان آنجا سپری کنند
» کارمندان ساعت کاری ندارند، آنها میتوانند هرزمانی که میخواهند بیایند و هرزمانی که میخواهند شرکت را ترک کنند
» گوگل در کنار صدها پروژه موفق اش، هزاران پروژه شکست خورده دارد
» در گوگل شدیدا سوء استفاده از کاربران آنلاین و ترغیب آنها به کلیک گناه بزرگ محسوب میشود و شعار آنها Don’t be evil
» هیچ لباس رسمی در گوگل وجود ندارد. مدیران آنها اکثر اوقات با تی شرت هستند
» هر روز کارمندان گوگل کلاس هایی باید شرکت کنند که هیچ ربطی به کار آنها ندارد (تا قوه خلاقیت آنها تقویت شود)
» چارت سازمانی در گوگل وجود ندارد ! هرکس میتواند با هرکسی که میخواهد به صورت مستقیم در ارتباط باشد
گوگل قوانین کلی سازمانی و مدیریتی را دستخوش تحول کرد... شاید وقت آن است نگاهی جدی تر به تحولات شرکت ها در آینده داشته باشیم .
من میخواهم بازیگر شوم.
کارگردان از او پرسید: چه نقشی را میتوانی اجرا کنی؟
نوجوان گفت: نقش یک آدم بدبخت و فلاکت زده را.
کارگردان گفت: متاسفم.
من در فیلم خودم به یک نوجوان خوشبخت و با نشاط نیاز دارم.
اگر تمایل داشته باشی میتوانی آن نقش را بازی کنی.اما یک شرط دارد.
نوجوان پرسید: شرطش چیست؟
کارگردان گفت: شرطش این است که به مدت یک ماه نقش آدمهای خوش بخت را تمرین کنی.
نوجوان یک ماه نقش خوشبختها را به خود گرفت
مثل آنها فکر کرد، مثل آنها راه رفت، مثل آنها زندگی کرد
در آخر ماه او به کارگردان مراجعه کرد و گفت:
من دیگر برای بازیگری در سینما علاقهای ندارم.
یک ماه تمرین برای من کافی بود که بدانم زندگی خود نیز بازی است و من بازیگر،
میخواهم در بقیه عمرم نقش خوشبختها را بازی کنم.
وقتی بدانید که به کجا میروید، تبدیل به شخص مؤثرتری میشوید.
تابلوی آرزوھا تکنیکی بسیار قدرتمند و البته ساده و راحته که به راحتی میتونی اون رو متناسب با آ رزوها و اهداف خودت بسازی و واقعا می تونه زندگیت رو جادویی و غیر قابل باور کنه.
بسیار خوب، تابلو آرزوها چیست؟
تابلوی آرزوھا در حقیقت یک مقوا و یا یک پوستره در اندازه ی آ۳ یا بزرگتر که هر آرزویی که داری را روی آن میچسبونی سپس اون مقوا را که عکس هات را روش چسبوندی در جایی قرار میدی که بیشتر در معرض دیدت باشه
و بعد، این تصاویر به صورت کاملا اتوماتیک و خودکار به بخشی از زندگی و واقعیت تو تبدیل میشه. وقتی
که ذھن منطقی و خود آگاھت ھر روز این تصاویر رو می بینه، تمامی اونھا رو به زندگیت جذب می کنه و
اینگونه تمامی رویا ھای تو یکی پس از دیگری خلق میشه.
چگونه این کار انجام میشود؟
در حقیقت کاری که با دریم بورد یا تابلو آروزها انجام میدیم اینه که دور و برمون رو پر می کنیم از اھداف و آرزوھایی که داریم، بنابراین ناخود آگاه تمام تمرکز ما در ھر لحظه به اھدافی که داریم داده میشه و در نتیجه در اثر
تکرار مشاھده ی این تصاویر ضمیر خود آگاه ما اونھا رو به عنوان واقعیت و اھدافی قابل دستیابی میپذیره.و اتفاقی که پیش میاد طبق قانون جذب هر فرکانسی که بفرستی همون را جهان به تو نشنان میده و تو داری به این عکس ها نگاه میکنی و جهان هستی هم زیاد این خواسته ها را دور و بر تو نشان میدهد
و اما دلایل علمی :
بخشی در مغز انسان وجود داره که نحوه ی عملکردش به شکلیه که باعث میشه تابلوی آرزوھا به عنوان
ابزاری بسیار مفید و کارآمد ظاھر بشه.
به این بخش از ذھن سیستم RAS گفته میشه. یا به اختصار Reticular Activating System
RAS سیستم بخشی از مغزه که مسئول بررسی تجربیات روزانه شماست که ھر تجربه رو بررسی میکنه تا ببینه ھر رویداد چقدر منطقی به نظر میرسه.
سیستم ras بخشی از ذھنه که میلیارد ھا بیت اطلاعات رو در ھر لحظه پردازش میکنه
اما این امکان رو داره که از بین این میلیارد ھا بیت اطلاعات ورودی تنھا چند مورد جزیی از این اطلاعات روکه برات از اھمیت بیشتری برخورداره انتخاب و جدا کنه.
بذار برات یک مثال بزنمبه عنوان مثال، زمانی که در یک مکان شلوغ و پر از سر و صدا ھستی… و یکدفعه نام خودت رو میشنوی … این یکی از مواردیه که در اون سیستم آر ای اس تو فعال شدهسیستم آر ای اس شما دقیقا میدونه که چه چیزی برات مھمه و درست مانند یک رادار فقط به دنبال ھمون موارد میگرده.
یه مثال بهتر
فرض کن به یک نمایشگاه اتومبیل رفتی تا اتومبیلی رو ببینی که خیلی دوستش داری. یک زمان نسبتاطولانی ای رو در نمایشگاه صرف می کنی تا راجع به اون ماشین پرس و جو کنی و یا حتی ممکنهتستش ھم بکنی.
نیم ساعت بعد در حالی که داری به سمت خونت حرکت می کنی… یکدفعه ھمون اتومبیل رو میبینیکه از کنارت رد میشه.
چند دقیقه بعد، یک خیابون جلوتر، دوباره این اتفاق تکرار میشه.
بعد به صورت اتفاقی توی آینه عقب ماشینت نگاه میکنی و با کمال تعجب میبینی که ماشینی که پشتماشینته دقیقا ھمون اتومبیل به خصوصه.
به خودت میگی: ” چقدر این ماشین زیاد شده!!!”
اما ھرگز اینگونه نیست. واقعیت چیز دیگه ایه. حقیقت اینه که اون ماشین ھمیشه اونجا بوده … اما چون برایتو مھم نبوده، ذھنت اونھا رو نادیده میگرفته و بنابراین ھیچ توجھی بھشون نمیکردهبنابراین حتی متوجه حضور اونھا ھم نمیشدی!
و بعد از توجه به خواسته ات از طریق تابلو کاینات تو بیشتر اون را میبینی و به زندگیت در نهایت جذبش میکنی
و اما نحوه ساخت تابلو کاینات
گام ۱: لیستی از تمام آرزو ھایی که داری تھیه کن
گام ۲: یک مقوا یا برگه حد اقل آ۳
گام ۳: به سایت گوگل برو و اونجا تصاویر مورد نظرت را سرچ کن
گام ۴: نام ھدف و آرزوت رو تایپ کن و به دنبال عکس ھایی بگرد که رویای تو رو نشون میده و اون عکس
حس اشتیاق در تو ایجاد می کنه
گام ۵،عکس را به صورت رنگی تهیه کن برای تاثیر کذاری بیشتر بر ناخود آگاهت و خودآ گاهت
گام ۶: این پروسه رو برای تمامی آرزوھا و اھدافی که داری تکرار کن
گام ۷: در نھایت، پوستر نھایی که شامل عکس ھای اھداف و آرزوھاییه که در زندگی داری رو جایی قرار
بده که ھر روز بتونی بارھا و بارھا ببینیش
تابلوی تجسم تابلوییه که شما تصاویری از خواستهات رو به اون میچسبونی برای اینکه هدفت و خواستت رو هر روز و هر لحظه ببینی تا در ضمیرناخودآگاهت جای بگیره تا باورت بشه و از دیدنش حس خوبی بهت دست بده حسی که انگار بخواستت رسیدی تا در مدارش قرار بگیری و بخواستت برسی
دونکته مهم :
۱. صرفا نگاه کردن به تابلو کائنات شمارا به اهدافتان نخواهد رساند بلکه اصلی ترین و قدرتمند ترین قانون حاکم برجهان هستی، قانون حرکت و جنبش می باشد.
پس بایدعمل و اقدام هم انجام داد.
۲. باید هرروز و سریکساعت مشخصی روبروی تابلو بایستید و باتمام وجود از دیدن رویاها و اهدافتان احساس عشق و اشتیاق کنید.
کانال تلگرامی عشق پول کلیک کنید
_ده سالم بود
از طرف مدرسه انتخاب شده بودم برای مسابقات دو و میدانی استان
مسابقه شروع شده بود
از همان اول از رقیب هایم جلو تر بودم
هرچه میگذشت فاصله ام با دیگران بیشتر می شد
دور آخر بود
مطمئن بودم که اول می شوم
سرعتم را کم کرده بودم
چند متر آخر را آهسته تر می دویدم
یک نفر آمد از کنارم مثل باد گذشت
باورم نمی شد
دیگر فرصتی برای جبران باقی نمانده بود
دوم شدم در مسابقه ای که میتوانستم اول شوم
از شدت ناراحتیروی زمین افتاده بودم
معلم ورزش و مدیر مدرسه آمدند بالای سرم و گفتند
اشکال نداره ، خدا نخواست ، قسمت نبود اول شوی
هیچکس به من نگفت چرا بیشتر تلاش نکردی ... همه گفتند خدا نخواست
_ چند ماه به کنکور مانده بود
بیش تر از یک سال وقت گذاشته بودم تا به هدفم برسم
آماده ی آماده بودم
ولی روز کنکور مثل همیشه نبودم
استرس داشت دیوانه ام میکرد
وسط جلسه روحیه ام را باخته ام
انگار آلزایمر گرفته باشم ... هیچ چیز یادم نبود
تمام شد
نتایج آنچیزی که می خواستم نبود
رشته ی تحصیلی که میخواستم قبول نشدم و رشته ی دیگری را انتخاب کردم
همه گفتند اشکال نداره ، خدا نخواست ، قسمت نبود آن رشته را قبول شوی
هیچکس به من نگفت برای هدفت بجنگ و حقت را بگیر ... همه گفتند خدا نخواست
_ داستان ما برای دیگران افسانه ای شده بود
مگر امکان داشت کسی از ما خوشبخت تر باشد
شده بودیم الگوی لیلی و مجنون
انگار دست های ما را هزاران سال قبل در دست های هم گذاشته باشند
ما نیمه ی پیدا شده ی هم بودیم
هیچکس نفهمید چه شد
چه شد که با یک اشتباهِ ما ، همه ی افسانه ها تمام شد
چه شد که از ما خوشبخت تر همپیدا شد
چه شد که گره ی کور دستهایمان باز شد
چه شد که همه چیز تمام شد
دوست و رفیق و آشنا وقتی من را میدیدند میگفتند اشکال نداره ، خدا نخواست ، قسمت نبود به هم برسید
هیچکس به من نگفت اشتباه کردی ، همه گفتند خدا نخواست
می ترسم از آن دنیا ، نه برای مرگ
میترسم بروم کنار خدا بایستم ... با چشم های پر از آب نگاهش کنم و بپرسم
چرا نخواستی؟!
در آغوشم بکشد و بگوید من بیشتر از تو می خواستم ... تو نخواستی ... تو تلاش نکردی ... تو نجنگیدی ... تو اشتباه کردی
میترسم از آن دنیا ... میترسم از این جواب
هر کارمندی دوست دارد که توسط رییس خود مورد احترام واقع شود، اما تقریباً بیش از نیمی از کارکنان، چنین تجربهای ندارند. اگر شما یکی از آن کارکنان بدشانس باشید، چه میکنید؟ سه راه به شما پیشنهاد میکنیم:
١) انرژی خود را مدیریت کنید. خواب خوب، ورزش، تغذیه خوب و مدیریت استرس میتواند منجر به دفع اثرات منفیای باشد که از رابطه منفی رییس با شما ناشی میشود.
٢) در جستجوی روابط مثبت باشید. روابط منفی و یا تهی از احترام، اثر بسیار بدی بر احساس رشد و توسعه شما دارد که اثر آن میتواند چهار تا هفت برابر بیشتر از روابط مثبت بر این احساس باشد. برای رها شدن از این شرایط بدی که منجر به تهی کردن انرژی رشد و توسعه شما میشود، اطراف خود را با گروه کوچکی از افراد پر انرژی، پر کنید. این گروه کوچک را از افراد مهم زندگیتان که دلیل شادی و خنده شما هستند و روح شما را به پرواز در میآورند، شکل دهید.
٣) خودتان را خارج از محل کار، رشد دهید. اگر در زندگیِ بیرون از کار و محیط کاری احساس شادیِ بیشتری دارید، به خارج از محیط کارتان بروید و به این فکر نکنید که رییستان چه میگوید. دلیل این توصیه آن است که لذتبردن از خود خارج از محیط کار، انرژی عاطفی و هیجانیِ ذخیره شما را افزایش میدهد و احساس رشد و یادگیری به شما میدهد. پس، درباره چیزی که خارج از محیط کار شما را خوشحال میکند، فکر کنید و شروع به انجام دادنش کنید.
سه راه بالا، میتواند شما را در مدیریت رابطه منفی با رییس خودتان کمک کند. اگر چنین تجربهای در محیط کاری دارید، بد نیست این راهها را امتحان کنید.
این اصل میتونه زندگیتون رو متحول کنه، با دقت بخونید...
این اصل میگوید که ۱۰ درصد زندگی خارج از کنترل، ولی ۹۰ درصد آن تحت کنترل ماست و خوب یا بد بودن آن به عکس العمل ما مربوط میشود.
تأخیر ساعت پرواز هواپیما، خراب شدن ماشین یا فوت یکی از نزدیکان مان دست ما نیست و ما روی این ۱۰ درصد کنترلی نداریم ولی ۹۰ درصد باقی متفاوت است!
نگذارید مردم روی زندگی شما تأثیر منفی بگذارند، هر عکس العملی میتواند بدترین شرایط را به بهترین شرایط تبدیل کند.
به عنوان مثال، سر میز صبحانه نشستهاید که یکدفعه دست دختر کوچکتان به لیوان چای میخورد و محتویات آن روی لباس شما میریزد.
چیزی که اتفاق افتاده ابداً تحت کنترل شما نبوده است. اما کاری که شما بعد از افتادن این اتفاق میکنید همه چیز را مشخص میکند؛ شما عصبانی میشوید و سر دخترتان داد میزنید.
او شروع به گریه کردن میکند. حالا با خشم، همسرتان را به خاطر گذاشتن لیوان چای روی لبه میز دعوا میکنید و با عجله میروید بالا و لباستان را عوض میکنید و بر میگردید پایین. اما میبینید دخترتان به خاطر گریه کردن نتوانسته صبحانهاش را تمام کند و برای مدرسه رفتن آماده شود.
سرویس دخترتان میرود!
همسرتان باید سریع برود سر کار، شما ماشین را بر میدارید تا دخترتان را به مدرسه برسانید. چون عجله دارید جایی که باید با سرعت ۶۰ کیلومتر در ساعت حرکت کنید با سرعت ۹۰ کیلومتر رانندگی میکنید.
شما بعد از هدر دادن ۳۵ هزار تومان برای جریمه سرعت غیرمجاز با ۱۵ دقیقه تأخیر به مدرسه میرسید.
دخترتان با عجله بدون خداحافظی به طرف در میدود. شما نیز با نیم ساعت تأخیر به محل کارتان میرسید، اما میبینید کیفتان را فراموش کردهاید!
روز شما خراب میشود و همینطور خرابتر.
بالاخره با خستگی بر میگردید خانه و بدیهی است که جو خانه مثل هر روز نیست و همسر و دخترتان از شما دلخور هستند و هر سه شما روز بدی داشتهاید.
چرا؟
به خاطر عکس العمل شما هنگام صبحانه خوردن.
چرا شما روز افتضاحی داشتید؟
الف تقصیر چای بود؟
ب تقصیر دخترتان بود؟
پ تقصیر پلیس بود؟
ت تقصیر خودتان بود؟
جواب قطعاً «ت» است.
ریختن چای تقصیر شما نبود اما عکس العمل شما به ریختن چای تنها در همان ۵ ثانیه، روز شما را خراب کرد.
حالا ببینید این روز میتوانست چگونه باشد؛ چای روی لباس شما میریزد. دخترتان خیلی ناراحت میشود. شما میگویید «عیبی ندارد عزیزم، دفعه بعد حواست را بیشتر جمع کن.»
حوله را از روی صندلی بر میدارید و سریع میروید بالا، پیراهن دیگری میپوشید و کیفتان را بر میدارید و سریع میآیید پایین، در همین لحظه دخترتان را از پنجره میبینید که سوار سرویس شد و برای شما دست تکان داد.
شما ۵ دقیقه زودتر به کارتان میرسید، به همکارانتان سلام میکنید و با نشاط و انرژی روی کارتان تمرکز میکنید.
دو سناریوی مختلف، شروعهای یکسان، پایانهای خیلی متفاوت! چرا؟
به خاطر عکس العمل شما!
اجازه ندهید اتفاقهای مختلف، روز و زندگی شما را مختل کند چون هر عکس العمل اشتباه میتواند ضرر زیادی به همراه داشته باشد. اصل 90 به 10 میتواند بدترین زندگیها را به بهترین زندگیها تبدیل کنند.
روباه: ميدوني ساعت چنده آخه ساعت من خراب شده.
شير : اوه. من ميتونم به راحتي برات درستش کنم.
روباه : اوه. ولي پنجههاي بزرگ تو فقط اونو خرابتر ميکنه.
شير : اوه، نه بده برات تعميرش ميکنم.
روباه : مسخره است. هر احمقي ميدونه که يک شير تنبل با چنگالهای بزرگ نميتونه يه ساعت مچی پيچيده رو تعمير کنه.
شير : البته که ميتونه. اونو بده تا برات تعميرش کنم.
شير داخل لانهاش شد و بعد از مدتي با ساعتي که به خوبي کار ميکرد بازگشت.
روباه شگفت زده شد و شير دوباره زير آفتاب دراز کشيد و رضايتمندانه به خود ميباليد.
بعد از مدت کمي گرگی رسيد و به شير لميده در زير آفتاب نگاهي کرد.
گرگ : ميتونم امشب بيام و با تو تلويزيون نگاه کنم؟ چون تلويزيونم خرابه.
شير : اوه. من ميتونم به راحتي برات درستش کنم.
گرگ : از من توقع نداری که اين چرند رو باور کنم. امکان نداره که يک شير تنبل با چنگالهای بزرگ بتونه يک تلويزيون پيچيده رو درست کنه.
شير : مهم نيست. ميخواهي امتحان کني؟
شير داخل لانهاش شد و بعد از مدتي با تلويزيون تعمير شده برگشت.
گرگ شگفت زده و با خوشحالي دور شد.
حال ببينيم در لانه شير چه خبره؟
در يک طرف شش خرگوش باهوش و کوچک مشغول کارهای بسيار پيچيده بوسيله ابزارهای مخصوص هستند و در طرف ديگر شير بزرگ مفتخرانه لميده است.
نتيجه :اگر ميخواهيد بدانيد چرا يک مدير مشهور است به کار زير دستانش توجه کنيد.
اگر ميخواهيد مدير موفق و مؤثري باشيد از هوشمندي و ارتقاء کارکنان تان نهراسيد بلکه به آنها فرصت رشد بدهيد. اين مسأله چيزي از توانمنديهاي شما نميکاهد.
** بيل گيتس:
مديران موفق، افراد باهوشتر از خود را استخدام ميکنند...
روزی حضرت سلیمان مورچهای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل میشوی
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او میخواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمیتوانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعیام را میکنم
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر میگویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در میآورد
تمام سعیمان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی است
تمامی عاشقان که به هم نرسیدن
تمامی مغازه داران و کاسبانی که ورشکست شدند
تمامی مریضانی که شفا پیدا نکردند
تمامی تلاشهایی که به ثمر ننشست
همه و همه از فقدان امید بوده !!!!!!!
همیشه به فردای بهتر امیدوار باش
زندگیاتان سراسرامید%
طرز ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ...!
ﯾﮑﯽ ، ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ..
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ..
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ..
یکی دیگه به خودش نمیرسه...
ﯾﮑﯽ مدام ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ..
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ، عکس ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ...!
یکی محبت نمی کنه ...!
یکی دیگه محبت نمیپذیره ...!
و.....
اینگونه است که ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ در ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽ
ﻣﯿﺮﻧﺪ و ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ میشوند...!
"پائولو_کوئیلو"
متاسفانه بايد بگوييم زماني خاستگاه حجامت و بستر اصلي حجامت در ايران بوده است و اكنون اغلب كشورهاي توسعه يافته و نيافته در اين زمينه از ما پيشي گرفته اند!
در 43 كشور جهان حجامت به طور رسمي در دست تحقيق و اجرا مي باشد و در محافل علمي و پزشكي معتبر دنيا بعنوان cupping و Scarification شناخته شده و پذيرفته شده است.
بزرگترين كلينيك تحقيقاتي حجامت در نيويورك آمريكاست و 780 سايت اينترنتي پيرامون حجامت در شبكه جهاني اطلاع رساني وجود دارد كه بزرگترين و مشهورترين آن متعلق به كاخ سفيد آمريكاست(!) در برخي دانشگاههاي پزشكي آلمان و چين و آمريكا حجامت رسما تدريس مي گردد. كتابها و مقالات متعددي در آمريكا و آلمان و ژاپن و كانادا و مصر و سوريه و انگستان پيرامون حجامت به چاپ رسيده است. در سراسر جهان 46 كارشناسان طراز اول با رتبه هاي علمي بسيار بالا شناسايي شده اند كه تئوريسين حجامت جهان مي باشد.
كلام يكي از بزرگترين محققان آلماني (پروفسور يوهان آبله) اين است: به نظر من 75 % تمام بيماريهاي بشر بوسيله درمانهاي طبيعي از جمله حجامت قابل علاج است. در مطبي كه حجامت صورت نگيرد اصلا درمان اتفاق نيفتاده است.
در كتاب (حجامت داروي عجيب قرن بيست و يكم) كه حاصل كار تحقيقاتي متخصصان و پزشكان سراسر دنياست و در كشور مصر به چاپ رسيده است صدها مورد بيماري لاعلاج و صعب العلاج با مدارك مستند علمي و آزمايشگاهي معرفي شده اند كه بوسيله حجامت درمان كامل شده اند.
منبع: سایت کلینیک طب ایرانی
یوهان آبل (JOHANN ABELE ) پزشك آلمانی در كتاب خود با عنوان " حجامت شیوه ی درمان آزمون شده " كه در سال 1997 چاپ شده، در مورد حجامت می گوید:
"من اعتقاد راسخ دارم كه نه تنها امروز بلكه برای همیشه، امر حجامت را در درمان بیماری ها نباید نادیده گرفت. حجامت پدیده ای است كه در خود تنظیمی كردن عملكرد بدن انسان دخالت دارد. امری كه هرگز با روش های دیگر نمی توان آن را جایگزین كرد... مطالعات ما نشان می دهد كه در آلمان می توان 75 درصد بیماری ها را با شیوه های درمان طبیعی از جمله حجامت مداوا كرد. "
وی در كتاب خود از بیمارانی نام می برد كه تنها با یك بار حجامت بیماری چندین ساله شان بهبود یافته است و می افزاید:
" جان كلام اینكه چگونه می توان شیوه ی درمانی حجامت را به دلیل اینکه متعلق به دوران قرون وسطی است، نادیده گرفت و از كاربرد آن صرف نظر كرد؟ در صورتی که می تواند در كوتاه ترین زمان ممکن، بدون ایجاد عوارض جانبی و هزینه ی گران و وقت گیر باعث بهبود بیماری در یك مرحله شود."
وی ضمن مقایسه حجامت با سایر روش های درمانی اظهار می دارد :
" پزشكی كه با اثرات و كاربرد بادكش و حجامت در درمان بیماری های گوناگون آشناست، در برخورد با هر نوع بیماری بدون تردید، ابتدا در اندیشه ی انجام حجامت است و بعد درمان های دیگر، زیرا در شرایط امروزی و با تعدد مراجعات، عملا ثابت شده كه بادكش و حجامت آسان ترین و سریع ترین روش درمان است. "
منبع: سایت تبیان
هر چه سریعتر به سوی رهایی مالی بروید، آن هم سریعتر به سوی شما می آید
هر چه پول بیشتری بیندوزید و هر چه موفقیت بیشتری برسید.
پول و موفقیت از همه طرف سریع تر به سوی تان می آید.همه کسانی که امروز از نظر مالی موفق هستند ، برای مدت ها و گاهی هم برای سال ها خیلی سخت کار کرده اند تا اولین فرصت واقعی شان رابدست آورده اند . اما بعد از آن ، فرصت های بیشتر و بیشتری را به دست آورده اند.
مشکل اصلی اکثر افراد موفق این است که چطور فرصت هایی که از همه طرف به سمتشان می آید را اولویت بندی کنند
خیلی زود مشکل شما هم همین خواهد بود.
اولین نتیجه قانون افزایش سرعت می گوید : حداقل 80 درصد موفقیت تان در 20 درصد آخر زمانی که صرف میکنید نصیب تان میشود.
این نتیجه جالبی است، به آن فکر کنید، با 80درصد اول وقت و پولی که دریک کار و حرفه یا پروژه میگذارید ، فقط به 20 درصد موفقیتی که برای تان ممکن است میرسید.به 80درصد بقیه در 20درصد آخر وقت و پولی که میگذارید میرسید.
پیتر لینچ ، مدیر سابق شرکت سرمایه گذاری ماژلان که یکی از موفق ترین شرکت های سرمایه گذاری در تاریخ بوده است، گفته که موفق ترین سرمایه گذاری هایش آنهایی بوده که خیلی طول کشیده تا به بازدهی برسند.او معمولا سهام شرکتی را میخرد که سال ها رشد نمیکرد. بعد خیز برمیداشت و قیمتش10 یا 20 برابر میشد. این راهبرد انتخاب سهام برای بلند مدت بلاخره او را یکی از موفق ترین و پردرآمدترین مدیران مالی آمریکا کرد.
موفق ترین افراد هر اجتماع کسانی هستند که در تصمیم گیری های روزانه شان بلند ترین دوره زمانی را در نظر می گیرند.
در هر اجتماع هر چه یک نفر بالاتر میرود، نگرش زمانی یا افق زمانیش بلند تر است. افرادی که در بالاترین سطوح اجتماعی و اقتصادی هستند ، امروز تصمیم هایی می گیرند و فداکاری هایی می کنند که ممکن است تا سال های زیاد و حتی پایان عمرشان هم نتیجه ندهد.
کسانی که نگرش بلند مدت دارند ، حاضرند بهای موفقیت را خیلی خیلی قبل از رسیدن به آن بدهند. به فکر پیامد های انتخاب های مالی شان هستند که 5، 10 ، 15 وحتی 20 سال بعد ممکن است چه اهمیتی داشته باشد.
متاسفانه مردم در پایین ترین سطوح اجتماع، کوتاه تریم نگرش را دارند. بیشتر به لذت های آنی توجه دارند و معمولا رفتار های مالی شان طوری است که قطعا در بلند مدت منتهی به بدهکاری ، فقر و مشکلات مالی می شود و خیلی وقت ها در کوتاه مدت هم همینطور می شود.
از همان روزی که شروع می کنید به در نظر گرفتن پی آمد های احتمالی بلند مدت کارهای تان، از نظر مالی و اجتماعی شروع به ترقی می کنید . وقتی شروع می کنید به تفکر بلند مدت تر و زندگی و اولویت های مالی تان را با در نظر گرفتن هدف ها و آرزوهای آینده سازمان دهی می کنید، کیفیت تصمیمات تان بهتر میشود و تقریبا بلافاصله زندگی تان شروع به بهتر شدن می کند.
اولین نتیجه قانون نگرش بلند مدت می گوید : به تعویق انداختن لذت، کلید موفقیت مالی است.
نقطه شروع ایجاد نگرش بلند مدت این است که بتوانید تسلط شخصی ، کنترل شخصی و خودداری شخصی داشته باشید که در کوتاه مدت فداکاری کنید تا بتوانید در بلندمدت از پاداش های بزرگ تری بهره مند شوید . این نگرش برای هر نوع موفقیت مالی ضروری است.
دومین نتیجه قانون نگرش بلند مدت می گوید: انضباط شخصی ، مهم ترین خصیصه برای تضمین موفقیت بلند مدت است.
سال ها قبل آلبرت هابارد انضباط شخصی را اینطور تعریف کرد: ((توانایی وادار کردن خودتان به انجام کاری که باید بکنید در زمانی که باید انجام دهید ، چه حالش را داشته باشد و چه نداشته باشد)).
توانایی تان در اینکه خودتان را منضبط کنید تا بهای موفقیت را پیشاپیش بدهید و به این کار ادامه بدهید تا به هدفی که گذاشته اید برسید ، نشانه واقعی یک انسان برنده است.
سومین نتیجه قانون نگرش بلند مدت می گوید : فداکاری در کوتاه مدت بهایی است که برای اطمینان خاطر در بلند مدت می دهید.
کلمه مهم در اینجا فداکاری است. وقتی در برابر وسوسه انجام کار های خوشایند و ساده مقاومت می کنید و به جا یش خودتان را منضبط می کنید که کار های سخت و لازم را انجا م بدهید ، در خودتان شخصیتی ایجاد می کنید که برای تان یک زندگی بهتر در آینده را تضمین می کند.
اگر وقت و پول تان را با معاشرت بیهوده و تلوزیون نگاه کردن تلف نکنید و آن ها را به طور دایم برای رشدتان سرمایه گذاری کنید ، خودتان را در مسیر درست قرار می دهید و عملا آینده تان را تضمین می کنید.
این داستان برای شما آشنا نیست؟
یک روز از یک هیزم شکنی که هر روز سخت کار میکرد پرسیدند : «آیا تــبَری که از آن استفاده میکنی را تیز کرده ای؟» هیزم شکن که سخت مشغول بریدن چوب ها بود پاسخ داد : «خیر… من آنقدر سَرم شلوغ هست که فرصت این کارها را ندارم»
این سوالات چطور؟ تا حالا به ذهن تان خطور کرده؟
چرا افراد ثروتمند دنیا، تحصیلات کمی دارند؟
چرا بعضی افراد بااینکه زیاد کار میکنند، پولدار نمیشوند دارند؟
چرا بعضی افراد موفق میشوند؟ بعضی دیگر خیر؟
این سوالات، شاید به ذهن هرکسی خطور نکند.
اگر شما راجع به پاسخ آنها فکر میکنید، تصور نکنید همه برای پیدا کردن پاسخ این سوالات تقلا میکنند… فقط افراد معدودی هستند که برایشان مهم است پاسخ این سوالات را بدانند.
بالغ بر 80% مردمی که اطرافتان میبینید، آنقدر مشغولِ شکستنِ هیزم هایشان با تبـَرِ کـُند هستند که فرصت فکر کردن به تیزکردنِ تَبرشان ندارند.
اما، افــرادِ خاصّی هستند که برایشان مهم است بدانند چرا ثروتمندترین افراد دنیا کارنامه تحصیلی موفقی نداشتند؟ و یا چرا بعضی افراد با اینکه سخت کار میکنند، اما هیچوقت پولدار نمیشوند و درجا میزنند و اصلا چرا بعضی افراد موفق میشوند؟
اگر شما هم اکنون درحال مطالعه این خط هستید، یعنی آنقدر کنجکاو هستید که بدنبال پاسخ این سوالات باشید، شما به دسته افــراد عــــام تعلق ندارد. شما متفاوت هستید.
و اما پاسخ سوالات
خیلی ساده افراد موفق به طور پیوسته در حال یادگیری هستند.
بله، افراد موفق و ثروتمندی که میبینید، به طور پیوسته در حال آموزش و یادگیری خارج از مدرسه هستند. آنها یادگیری را فقط در مدرسه و کلاس نمیدانند. هرکسی و هرچیزی را یک معلم میدانند تا درس بگیرند.
آیا تا به حال به اجبار به دستشویی یا حمام عمومی رفته اید که بوی بد بدهد بطوری که حالت خفه شدن به شما دست بدهد؟ دقت کرده اید که بعد از ۵ دقیقه، دیگر به آن شدت بوی بد را احساس نمی کنید ؟! و اگر تصادفا یک ساعت آنجا گیر بیفتید ممکن است بگویید: انگار اصلا بوی بدی نمی آید. قانونی در این جا داریم که صادق است: ما به محیطمان عادت می کنیم. اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است. اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید. اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگویید. و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت. اگر با آدمهای خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است. تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوید. اندرو متیوس از کتاب یکروز را ۳۶۵ بار تکرار نکنیم.
وقتی روانپزشک اتریشی ویکتور فرانکل پس از سه سال اسارت در اردوگاه های کار اجباری آلمان نازی آزاد شد، به یک نتیجهٔ مهم علمی دست یافت که بعدها یکی از مکاتب روانشناسی به نام «معنا درمانی» شد.
او در پی تجربه شخصی و مشاهده زندانیان دیگر نتیجه گرفت که انسانها قادر هستند هر رنج و مشقتی را تحمل کنند، مادام که در آن رنج و مشقت «حکمت » خاصی را درک کنند.
به عنوان مثال، اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقدهها و کینهها تبدیل می شود.
کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است اما تفاوت در حکمتی است که می تواند به رنج کشیدن «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج می کشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر می شود.
اینکه چگونه با سختیها و مشقتهای زندگی کنار بیاییم و به آنها واکنش نشان دهیم، نهایتاً محصول یک «تصمیم شخصی» است. میتوانیم تصمیم بگیریم به سختیها و مصائب اجتنابناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربهٔ روحی و هر لطمهٔ جسمی تنومندتر، مقاومتر و آگاهتر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم.
افرادي كه انرژى مثبت دارند،
اغلب مهربان و با عاطفه هستند،
به زمين و زمان مهرباني مي كنند،
غصه دارند اما آن را قصه نمي كنند تا خُلق مردم را تنگ نکنند، اغلب افرادى خوش خُلقند،
دنبال نقاط مثبت هستند،
در برابر نا ملايمات خم به ابرو نمي آورند.
اين افراد در بلند مدت يك نيروي بدست مي آورند كه از همه لحاظ مورد قبول اطرافيان هستند و به قول روانشناسان
امت فاکس، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت. او که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود.
اما هر چه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها کوچکترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
او با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود نزدیک شد و گفت: «من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید! موضوع چیست؟ مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟»
مرد با تعجب گفت: «ولی اینجا سلف سرویس است.» سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد: «به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید، پول آن را بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید!»
امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.
اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است...
همه نوع رخدادها ، فرصت ها ، موقعیت ها ، شادی ها ، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد.و یک دیس برای انتخاب...
در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آن چنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد؟ و هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است. سپس آنچه می خواهیم برگزینیم.
ترسهایت را از بین ببر و بر آنها چیره شو…
هیچ كس در این راه به توكمك نخواهد كرد
چون هیچ كس به اندازه ی خودت
با ترسهایت آشنا نیست.
جک_کانفیلد
یاعلی
مورچه ای در فصل بهار و تابستان دانه ها را به لانهاش ميبرد و انبار ميكرد تا در روزهاي سرد و سخت زمستان بيغذا نماند.
گنجشک که کار کردن زیاد مورچه را میدید،به مورچه گفت:حیف این وقت خوش نیست، چرا اینقدر کار میکنی؟
مورچه گفت:بازي و خورد و خواب هم اندازهاي دارد. باید كمي هم به فكر فردا و فصل زمستان بود. مثل من كمي دانه انبار كن كه هنگام برف و باران و سردي هوا گرسنه نماني.
گنجشك گفت:هواي به اين خوبي را رها كنم و به فكر انبار كردن آذوقه باشم؟ امروز كه خوردني و نوشيدني هست، در فصل زمستان هم حتماً براي خوردن چيزي پيدا خواهم كرد.
روزها، هفتهها و ماهها پشتسر هم رفتند تا اينكه زمستان سرد از راه رسيد.
برف باريد و همهجا را سفيدپوش كرد. ديگر نه گياه و سبزهاي روي زمين ماند و نه ميوهاي روي شاخهي درختي پيدا شد. گنجشك كمي اينطرف رفت، كمي آنطرف رفت، اما چيزي براي خوردن پيدا نكرد. پروبالش در آن هواي سرد قدرت پرواز نداشت. نميدانست چهكار كند. ياد مورچه افتاد و با خودش گفت:بهتر است پيش دوستم بروم. شايد او كمكي به من كند و دانهاي به من بدهد كه بخورم و از گرسنگي نميرم.
با اين فكر گنجشك خودش را به در لانهي مورچه رساند و در زد و حال و روزش را براي مورچه تعريف كرد و گفت: "كمكم كن كه از گرسنگي دارم ميميرم."
مورچه گفت: يادت ميآيد كه در تابستان چندبار به تو گفتم به فكر اين روزها هم باش، اما تو گوش نكردي و ميبيني كه حالا به چه روزي افتادهاي. ببينم وقتي كه "جيكجيك مستونت بود، فكر زمستونت نبود؟"
مورچه وقتی دید گنجشك از بيخيالي خودش پشيمان شده، گفت: در هر صورت ما دوتا با هم دوستيم. من هم آنقدر آذوقه انبار كردهام كه بتوانم تو را هم ميهمان كنم..
نگویید نمیتوانم ازپس اینکار برآیم
بگویید من چگونه می توانم از پس اینکار برآیم؟
رابرت کیوساکی
سه راه برای استفاده از قدرت قدرشناسی برای زندگی تان وجود دارد و هر یک از آنها عشق را بروز خواهند داد :
1.شکرگزار هر چیزی که در زندگی دریافت کرده اید باشید. (گذشته)
2. شکرگزار هر چیزی که در زندگی تان دریافت می کنید باشید .(حال)
3 . شکرگزار چیزهایی که می خواهید در زندگی دریافت کنید ،چنانچه گویی آنها را بدست آورده اید باشید. (آینده)
بسیاری از سخنرانان موفقیت به خصوص در حوزه قانون جذب نظیر ایسترهیکس نظریه جالبی دارند. آن ها می گویند اگر انسان بتواند فقط 18 ثانیه روی چیزی که واقعاً می خواهد تمرکز کند یک زنگ بزرگ در کاینات به صدا درمی آید که توجه کل هستی را به سمت این شخص جلب می کند. اگر این 18 ثانیه بتواند تا 68 ثانیه ادامه یابد دیگر کار تمام است و کل هستی به تکاپو می افتد تا برای فکر متمرکز شده یک راه حل پیدا کند. اگر آرزوست برآورده اش کند و اگر سوال است برایش جوابی بیابد.
در نگاه اول شاید این عدد 68 ثانیه خیلی کم و ناچیز به نظر برسد. 68 ثانیه یعنی فقط یک دقیقه و هشت ثانیه و بسیاری از افراد می گویند که تمرکز به مدت 68 ثانیه هیچ کاری ندارد؟ خوب آیا شما هم همین طور فکر می کنید؟ بسیار عالی است! امتحان کنید خواهید دید که هنوز 18 ثانیه اول رد نشده فکرتان منحرف می شود. ایده ای جدید بلافاصله از اعماق افکارتان ظاهر می شود و نجوا گر درونی تان به سخن می آید که جدی نگیر و دست از این بازی ها بردار و به مسایل مهم تر زندگی بپرداز و ....
بومیان ﺍﻓﺮﯾﻘﺎ، ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ.
ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻭ، ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺸﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺩﯾﮕر نمیتوﺍﻧﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ.
ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺟﯿﻎ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﭘﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻡ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ًﺷﮑﺎﺭ ﺷﮑﺎﺭﭼﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
باور ها ، ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻏﻠﻂ و نادرست و تعصب های کور و بی منطق، ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﻢ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
معمولا ما زندانی افکار خودمان هستیم نه شرایط
می گویند سال ها پیش در جزیره ای آهو های زیادی زندگی می کردند.
خوراک فراوان و نبودِ هیچ خطری باعث شد که تحرک آهوها کم و به تدریج تنبل و بیمار شده و نسل آنها رو به نابودی گذارد.
برای حل این مساله تعدادی گرگ در جزیره رها شد.
وجود گرگ ها باعث تحرک دوباره آهوان گردید و سلامتی به آنها بازگشت.
ناملایمات، مشکلات و سختی ها هم گرگهای زندگی ما هستند که ما را قوی تر می کنند و باعث می شوند پخته تر شویم.
ترس از «نه شنیدن» بیش از خود رد شدن خواسته هایمان، ما را عقب نگه می دارد.
ذهنتان را باز کنید و از این که چیزی بخواهید، نترسید. اگر با جواب منفی روبرو شدید، بیاد داشته باشید که این جواب منفی در مورد شما نیست بلکه درباره خواسته شماست و مخاطب شما حق دارد به درخواست شما پاسخ منفی بدهد. مگر اینکه با دانستن تکنیکهای متقاعد سازی تلاش کنید نه را به بله تبدیل کنید.
«نه شنیدن» بیشتر شبیه یک بازی بخت آزمایی (لاتاری) است. گاهی اوقات ایده های خیلی پرت هم جواب مثبت میگیرد.
اگر شما با تعداد کافی افراد جامعه هدفتان صحبت کنید بالاخره یک نفر به شما جواب مثبت می دهد.
نویسندۀ کتاب هری پاتر دوازده بار با جواب منفی روبرو شد.
سرهنگ ساندرز موسس کنتاکی ۶۲۳ بار پاسخ منفی شنید. اما در پایان به دلیل سماجت و پیگیری موفق شدند به هدفشان برسند.
زلزله در سوماترا، سانحهی هوایی در روسیه، مردی که سی سال دخترش را در زیرزمین زندانی کرد، جدایی هایدی کلام از سیل، حقوقهای بالا در بانکهای امریکا، حمله در پاکستان، استعفای رییس جمهور مالی، رکورد جدید جهانی در پرتاب وزنه. آیا واقعاً نیازی هست همهی این چیزها را بدانی؟
ما به طرز اعجابآوری بمباران اطلاعاتی میشویم، اما به طرز اعجابآوری کم میدانیم. چرا؟ چون دو قرن پیش، قالب مسمومی از اطلاعات را تحت عنوان «اخبار» خلق کردیم. اخبار برای ذهن به مثابه قند است برای بدن: اشتهاآور، آسانهضم و در درازمدت بسیار مخرب.
سه سال قبل، تجربهای را شروع کردم. ممنوعیت خواندن و شنیدن اخبار. حق اشتراک تمام روزنامهها و مجلاتم را لغو کردم. از شر تلویزیون و رادیو خلاص شدم. نرمافزار اخبار را از روی آیفونم حذف کردم. دست به هیچ روزنامهای نمیزدم و وقتی در هواپیما کسی بهم پیشنهاد خواندن مطلبی را میداد عمداً به سمت دیگری نگاه میکردم. چند هفتهی اول سخت بود، خیلی سخت. مدام میترسیدم چیزی را از دست بدهم. اما بعد از مدتی جهانبینی تازهای داشتم. نتیجهاش بعد از سه سال: افکار صریحتر، دید ارزشمندتر، تصمیمات بهتر و زمان بسیار بیشتر. و بهترین نکته؟ هیچچیز مهمی را از دست ندادم.
شبکهی اجتماعی من فیسبوک نبود، که شبکهای در جهان واقعی و متشکل از خویشاوندان و آشنایان است و به عنوان فیلتر خبری برایم کار میکند و مرا در چرخه نگه میدارد.
دلایل زیادی برای دوری از اخبار وجود دارد. اینجا به سه مورد عمدهاش اشاره میکنیم. اول اینکه مغز ما به انواع اطلاعات واکنشهای نامتناسبی نشان میدهد. اخبار جنجالبرانگیز، غافلگیرکننده، مردممحور، پُرسروصدا و پرجزئیاتی که مدام در حال تغییر است. همگی ما را تحریک میکند، درحالی که اطلاعات خشک، پیچیده و فراورینشده برایمان آرامشبخشاند. تولیدکنندگان خبر از این موضوع به نفع خودشان بهرهبرداری میکنند. داستانهای هیجانانگیز، تصاویر پرزرق و برق و جنجالی توجهمان را جلب میکند. یک لحظه شیوهی کسبوکار آنها را به خاطر بیاور، آگهیدهندگان، فضا میخرند و بنابراین بودجهی اخبار را به شرطی تأمین میکنند که تبلیغاتشان دیده شود. نتیجه: هر نکتهی ظریف، پیچیده، انتزاعی و عمیقی باید همواره حذف شود، بهرغم اینکه چنین داستانهایی بیشتر به زندگی و درک ما از جهان مربوط است. در نتیجهی این میزان مصرف اخبار، نقشهی ذهنی اشتباهی از ریسکها و تهدیدهایی است که در عمل همیشه همراهمان است.
دوم این که اخبار نامربوطاند. در دوازده ماه گذشته، احتمالاً حدود دههزار خبر کوتاه به تو رسیده، شاید روزی سی خبر. با خودت صادق باش. یکی از آنها را نام ببر، فقط یکی که بهت کمک کرده تصمیم بهتری بگیری - برای زندگی یا کار یا شغلت - و مقایسهاش کن با شرایطی که این خبر را نمیدانستی. از میان کسانی که ازشان پرسیدم، هیچکس نتوانست به بیش از دو خبر مفید اشاره کند، آن هم از بین ده هزار خبر. نتیجهای ناراحتکننده. سازمانهای خبری تأکید میکنند اطلاعاتشان به شما مزیت رقابتی میدهد. خیلیها در این مسیر شکست خوردهاند. در دنیای واقعی، میزان مصرف خبر نمایانگر وضعیت نامطلوب رقابتی است. اگر اخبار واقعاً به پیشرفت مردم کمک میکرد، خبرنگاران باید در رأس هرم درآمدی قرار میگرفتند، در حالی که آنها چنین وضعیتی ندارند.
سوم اینکه خواندن اخبار وقت تلف کردن است. یک آدم معمولی نصف روز در هفته را صرف خواندن مطالب مربوط به روابط عاشقانه میکند از منظر جهانی، این ضرری عظیم به لحاظ بهرهوری است. حملات تروریستی سال ۲۰۰۸ بمبئی را در نظر بگیر. تروریستها برای عطش مطرح شدن اسمشان دویست نفر را کشتند. فرض کنید یک میلیارد نفر یک ساعت از وقتشان را برای دنبال کردن عواقب این حادثه مصرف کرده باشند. آنها اخبار را لحظهبهلحظه دنبال میکردند و به پُرحرفیهای بیمعنی چند «کارشناس» و «مفسر» گوش میکردند. این «حدس» کاملاً واقعگرایانه است، چون هند به تنهایی بیش از یک میلیارد نفر جمعیت دارد. بنابراین، حاصل محاسبات محافظهکارانهمان: یک میلیارد نفر ضرب در یک ساعتی که حواسشان پرت بوده مساوی میشود با یک میلیارد ساعت توقف کار. با تبدیل سادهی این ارقام، متوجه میشویم توجه به این خبر جان دو هزار نفر را گرفته، ده برابر بیشتر از آن حمله: نگاهی طعنهآمیز اما کاملاً دقیق.
این عادت را کاملاً کنار بگذار. به جای آن، مقالات و کتابهای مطرح را بخوان. بله، هیچچیزی رقیب کتاب در شناخت جهان نمیشود.
کتاب: هنر شفاف اندیشیدن | صفحه ۳۱۱
نویسنده: رولف دوبلی
ترجمهی: عادل فردوسیپور، بهزاد توکلی، علی شهروز
انتشارات: نشر چشمه | ۱۳۹۴