| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
دانه اولی گفت: «من می خواهم رشد کنم! من می خواهم ریشه هایم را هر چه عمیق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هایم را از میان پوسته زمین بالای سرم پخش کنم...
من می خواهم شکوفه های لطیف خودم را همانند بیرق های رنگین برافشانم و رسیدن بهار را نوید دهم...
من می خواهم گرمای آفتاب را روی صورت و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم!» و بدین ترتیب دانه روئید.
دانه دومی گفت: «من می ترسم. اگر من ریشه هایم را به دل خاک سیاه فرو کنم، نمی دانم که در آن تاریکی با چه چیزهائی روبرو خواهم شد. اگر از میان خاک سفت بالای سرم را نگاه کنم، امکان دارد شاخه های لطیفم آسیب ببینند...
چه خواهم کرد اگر شکوفه هایم باز شوند و ماری قصد خوردن آنها را کند؟ تازه، اگر قرار باشد شکوفه هایم به گل ننشینند، احتمال دارد بچه کوچکی مرا از ریشه بیرون بکشد. نه، همان بهتر که منتظر بمانم تا فرصت بهتری نصیبم شود.» و بدین ترتیب دانه منتظر ماند.
مرغ خانگی که برای یافتن غذا مشغول کند و کاو زمین بود دانه را دید و در یک چشم بر هم زدن قورتش داد.
یاعلی
1- كمتر از درآمد خود خرج ميكنند.
2- به كيفيت فكر ميكنند.
3- حساب و كتاب مالي خود را با شرايط روز هماهنگ ميكنند.
4- به حقوق ثابت اكتفا نميكنند و به دنبال روشهاي جديد براي كسب درآمد بيشتر ميگردند.
5- صورتحسابهاي خود را با دقت كنترل ميكنند.
6- ريسكهاي احمقانه نميكنند.
7- قبول دارند كه همهچيز را درباره پول درآوردن نميدانند.
8- مسئوليت تصميمهاي مالي را گردن ديگران نمياندازند.
9- اجازه نميدهند پول، ارزشهايشان را بگيرد.
یاعلی
- یک فرد موفق و پولدار مراحل زیادی را طی کرده است تا به ثروت و دارایی امروزش برسد
- گاه ما با نگاه کردن به یک فرد موفق و ثروتمند آرزو می کنیم که جای او باشیم
- ما فقط آرزو داریم به همان اندازه پول و ثروت داشته باشیم اما به ندرت حاضر خواهیم شد مراحلی که او طی کرده را نیز بپذیریم
- مثل این است که شما آرزو دارید مانند فلان قهرمان قوی و سریع باشید اما حاضر نیستید ورزش کنید
- و یا مانند فلان دانشمند و استاد ، جایگاه بالای علمی داشته باشید اما حاضر به از خود گذشتگی در مطالعه و تحقیق نباشید
- اگر انتظار دارید مانند یک فرد موفق و ثروتمند باشید باید مراحل آن را طی کنید...
بیشتر کارآفرینیها زمانی رخ میدهد که فرد به هر دلیلی شغل خود را از دست میدهد یا از آن ناراضی است و نمیتواند یا نمیخواهد سراغ شغل دیگری برود و بهاصطلاح از صفر شروع کند.
یکی از بهترین جاهایی که میتوان دنبال فرصتهای کارآفرینی بود، اطراف خودمان است؛ جایی که گروه خاصی از مردم که در اطراف ما زندگی میکنند از قبل نیازی داشتهاند و این نیاز به هر دلیلی برآورده نشده است.
پس لازم نیست برای این کار دنبال یک پدیده عجیب و غریب بگردیم . همین که یک نیازی در جامعه اطراف خود ببینید و آن نیاز برطرف نشده باشد، فرصتی است برای یک کارآفرینی.
مایکل سیمونز پس از مشاهده رفتار مدیران موفق در یک بازه زمانی طولانی به قانونی دست یافته که نام آن را قانون 5 ساعت نامیده است.
سیمونز عنوان میکند که بزرگترین مدیران دنیا همچون بیل گیتس، وارن بافت و مارک زاکربرگ با وجود مشغلههای بسیار زیادی که دارند حداقل 5 ساعت در هفته را به آموزش خود اختصاص میدهند.
این آموزش معمولاً به سه شکل مطالعه کردن، تأمل کردن و آزمایش کردن انجام میشود. سیمونز بیان میکند که تأثیرات بلندمدت عدم توجه به یادگیری مانند تأثیرات بلندمدت نداشتن یک برنامه غذایی سالم است.
تعویق انداختن کارها نه تنها دزدی زمان است بلکه دزدی زندگی است.
برای رقابتی بهتر در داخل و خارج سازمان باید عادت مدیریت زمان را برای حرکت سریع، در زمان مورد نیاز تقویت کنید. شما باید به سریع و قابل اعتماد بودن مشهور شوید.
تحقیقات زیادی نشان می دهند که افراد سریع و معتمد، در تمامی سازمان ها بسیار با ارزشند. آنها خیلی سریع در مسیر حرفه ای خودشان پیشرفت می کنند.
در دل هر سختی یک فرصت برای پیشرفت هست
یاعلی
چیزی كه میخواهم به دیگران، به خصوص به جوانها بگویم این است كه باید سریع حركت كنید، خیلی سریع، ریسكپذیر باشید و جاهطلب، سعی كنید قدمهای بزرگ بردارید، از انجام كارهای بزرگ نترسید، بهتر است كاری را امتحان كنید و در آن موفق نشوید تا اینكه همیشه در حسرت انجام دادن آن كار بمانید.
- تلاش برای انجام یك كار، هرقدر هم بزرگ و ترسناك باشد، بهتر از بیكار ماندن و پا روی پا انداختن است. این میلیاردر جوان در سخنرانی در دانشگاه ویرجینیا گفت: «از تجربههای جدید نترسید، هیچوقت برای تغییردادن زندگی و پیداكردن هدفهای جدید دیر نیست.
- توصیه مارک زاکربرگ به کارآفرینان جوان بعد از اینکه به ایده ای رسیدند این بود: ابتدا خود را درگیر یک چالش بزرگ کنید، اگر جواب داد، ادامه کار بسیار ساده خواهد بود
عزیزم: از " ترین" پرهیز کن، چرا که خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی مقایسه نکنی.
حتی نخواه خوشبخت ترین باشی .
بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن، همین...!
یادمان هست که از وقتی به دنبال پسوند "ترین" رفتیم، خوشبختی از ما گریخت. از 19/75 لذت نبردیم چون یکی 20 شده بود.
از رانندگی با پراید و ... لذت نبردیم چون ماشین های مدل بالاتری در خیابان ، در حال خود نمایی بود.
از بودن کنار عشقمان لذت نبردیم چون مدرک تحصیلی و پول توی جیب او ، کمتر از بسیاری دیگر بود.
همچنین ، از خانه مان ، از شغلمان ، از درآمدمان ، از خانواده و دوستانمان و....
می خواهم بگویم تحت تاثیر آموزه های غلط، بسیاری از ما فقط به " بهترین، بیشترین و بالاترین" چسبیدیم.
در نتیجه تبدیل به انسان هایی افسرده و همیشه نالان شدیم.
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم...
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم.
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم...
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم...
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامه اش میدیم...
گاهی میشه ادامه داد اما با آشتی...
یه روز سوارتاکسی شدم که برم فرودگاه درحین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون. راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد. راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی وشروع به داد و فریاد کرد. اما راننده تاکسی فقط لبخند زد وبرای اون شخص دست تکون دادوبه راهش ادامه داد. توی راه به راننده تاکسی گفتم: شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم. چرا بهش هیچی نگفتید؟ اینجا بود که راننده تاکسی درسی به من آموخت که تا آخر عمر فراموش نمیکنم. گفت: قانون کامیون حمل زباله. گفتم: یعنی چی؟ و توضیح داد: این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن. اونا از درون لبریز از آشغالهایی مثل؛ ناکامی،خشم، عصبانیت، نفرت و... هستند. وقتی این آشغالها دراعماق وجودشان تلنبار میشه یه جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی میکنند. شما به خودتان نگیرید، فقط لبخندبزنید، دست تکان دهید، برایشان آرزوی خیرکنید.
و ادامه داد:
حرف آخر اینکه آدمهای باهوش اجازه نمیدهند که کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند.
خدا گفت: زمین سرد است
چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
زن گفت: من میتوانم، خدا شعله به او داد
زن شعله را در قلبش گذاشت، قلبش آتش گرفت
خداوند لبخند زد، زن پر از نور شد، زن زیبا شد
خدا گفت: زن شعله را خرج کن
زن عاشق شد، زن مادر شد، زن مهر شد، زن ماه شد....
در تمام این سالها خدا سوختن زن را تماشا کرد
خدا گفت: اگر زن نبود زمین من همیشه سرد بود...
ترس می تواند اهداف و رویاها را. نابود سازد
مثل این است که در مبارزه پیش از آنکه کشته شویم از سر ترس، خودکشی کنیم
شجاعت همیشه نترسیدن نیست بلکه این. است که با وجود ترسهایمان متوقف نشویم و دست از اهداف و رویاهایمان نکشیم
بترس ولی انجام بده
پسری در رودخانه داشت غرق می شد و کمک می خواست.مرد رهگذری به درون آب پرید و جان او را نجات داد.در حالی که مرد پسر را گرفته بود پسر به او گفت:((ممنونم))مرد پرسید:((برای چه))پسر پاسخ داد((برای نجات جانم)) مرد نگاهی به چشم های پسر انداخت و به او گفت:((پسر هنگامی که بزرگ شدی باید اطمینان حاصل کنی که جانت ارزش حفظ کردن را داشته است.))
اکنون زمان فکر کردن است.این زنگ بیداری است.
موفقیت بدون شادکامی بی معنا است.زندگی بدون احساس معنی و هدف علی رغم این که شخص چه مقام و درجه و چه قدر پول داشته باشد،تهی و اندوه بار است.موقعیت با تحول فلسفه موفقیت فردی درباره ی سلامتی،پول،خانواده،جامعه و ارزش ها آغاز می شود.بدون یک تعریف روشن از هدف و فلسفه ای که راهنما باشد،زندگی توسط خیالات هدایت می شود.اگر اشخاص برای موفقیت فلسفه یا تعریفی نداشته باشند،آن ها پیشاپیش فلسفه شکست شان را تعریف کرده اند.
بعضی اوقات ما از چیزهای غیر قابل چشم پوشی،می گذریم و از چیزهایی که باید از آن ها چشم پوشی کنیم،دست بر نمی داریم.
یک بخش مهم از یک نظام ارزشی خوب،تعهد و التزام است.
مردی صبح زود در کنار ساحل قدم می زد.او دید که در صبح همراه با جزر هزاران ستاره دریایی به ساحل می آیند و هنگامی که جزر فروکش می کند آن ها در ساحل می مانند و تا طلوع صبح روز بعد می میرند.آن روز جزر تازه شروع شده بود و ستاره های دریایی زنده بودند.مرد چندقدمی به جلو برداشت و یکی از آن ها را برداشت و به داخل آب انداخت.او این کار را مرتبا انجام داد.درست پشت سر او شخص دیگری بود که نمی توانست بفهمد که چرا این مرد یک چنین کاری می کند.او پرسید:((چه کار می کنی؟هزاران ستاره ی دریایی است.به چند تای آن ها می توانی کمک کنی؟این کار تو چه تفاوتی ایجاد می کند؟))مرد پاسخی نداد،دو گام دیگر به جلو رفت،یکی از ستاره های دریایی را از زمین برداشت،و آن را به آب انداخت و گفت:((این کار من برای این یکی تفاوت ایجاد می کند))
آن چه که ما انجام می دهیم چه تفاوتی به وجود می آورد؟بزرگ یا کوچک،مهم نیست.اگر هر کسی یک تفاوت اندک ایجاد کند،ما در پایان با تفاوت بزرگی مواجه می شویم.
اهل رشد کردن باش
در بیابان...
در کویر...
و حتی در سنگ هم
رشد خواهی کرد
همین...!
هیچ شکستی وجود ندارد...
این انسانها هستند که نا امید می شوند و دست از تلاش بر میدارند..
شما معمولاً کدام عبارت را زیاد به کار می برید؟
1-من نمی توانم از عهده مخارج برآیم
2 -چگونه می توانم از عهده مخارج برآیم ؟
اولی صورت مسأله را پاک می کند و تو را تبرئه می کند ؛اتوماتیک وار و ناخودآگاه ،مغز انسان را از حرکت باز می دارد.
دومی شما را به سوی راهکار و راه حل سوق می دهد و به مرور شما را پولدارمی کند .
مدام بگویید:
چطور می توانم پولدار بشوم ؟
ﺍﻻﻏﯽ ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ!
ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ...
ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ.
ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻣﺪﺗﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ!!
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ،
ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﻣﯽﮐﻨﺪ...
ﺑﻪ ﺍﻻﻍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:
«ﺍﮔﺮ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩﯼ ﺍﺣﻤﻖ!»
ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﺪ،
اما ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ...
ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥِ ﺍﻭ،
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻟﻮ ﻣﯽﺩﻫﺪ...
بعد از نماز ملا در بلندگو گفت :
ميخواهم كسى را به شما معرفى كنم كه
قبلا دزد بوده، مشروب و مواد مخدر
مصرف ميكرده و هر كثافتكارى ميكرده
ولى اكنون خدا او را هدايت كرده و همه چيز را كنار گذاشته است.
بعد گفت: بيا احمد جان بلندگو را بگير و خودت تعريف كن كه چطور توبه كردى!
احمد آمد و گفت: من يک عمر دزدى ميكردم،معصيت ميكردم خدا آبرويم را نبرد !!
اما از وقتى كه توبه كردم اين ملا برای من آبرو نگذاشته است !
من اگر کافر و بی دین و خرابم به توچه ؟
از افلاطون پرسيدند :
شگفت انگيز ترين رفتار انسان چيست ؟
پاسخ داد : از كودكى خسته میشود
براى بزرگ شدن عجله مى كند
و سپس دلتنگ دوران كودكى خود مى شود .
ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه مى گذارد
سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى كند .
طورى زندگى مى كند كه انگار هرگز نخواهد مرد
و بعد طورى مى ميرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است .
آنقدر به آينده فكر مى كند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست
در حالى كه زندگى گذشته يا آينده نيست ، زندگى همين حالاست ...
سلام دوست قدرتمندم
میدونی!
ظرفیت ساختن خوشبختی خودت رو داری ...
احساسات تغییر میکنن،
آدمها تغییر میکنن،
و زمان پیش میره.
میتونی به اشتباهات گذشتت بچسبی
یا اینکه آنها را رها کنی و خوشبختی خود را بسازی.
لبخند یک انتخاب است نه معجزه.
اشتباه نکن و صبر نکن تا کسی یا چیزی به سراغت بیاد و شادمانت کنه.
خوشبختی واقعی از درون خود تو به وجود میاد.
پس
من لباس انسان های شاد را می پوشم.
باغی بود سبز و شاداب و پرمیوه که کودکان وقتی عصرها از مدرسه باز می گشتند گردشی در آن می کردند و روح های پاکشان به وجود این باغ شاد و خرم بود. روزی صاحب باغ که غول خودخواهی بود از سفر باز آمد و بچه ها را در آن باغ دیدو با تندی و خشونت همه را بیرون کرد، در باغ را بست و تابلویی نصب کرد که "متجاوزان به حریم باغ تحت پیگرد قانونی قرار خواهند گرفت." کودکان محروم شدند و غصه خوردند و آنگاه زمستان شد اما دنبال آن دیگر بهار در باغ نیامد، گلی نشکفت، شکوفه ای ندمید، همه چیز سرد و خشک ماند و سالها بدین منوال گذشت.
یک روز، پس از چندین زمستان مستمر، غول، موسیقی شگفتی در باغ شنید و آن صدای بلبلی بود. با خود گفت انگار بهار آمده است. برجست و بیرون پرید و منظره عجیبی دید: بچه ها از حفره کوچکی به درون باغ آمده بودند و هریک بر شاخی نشسته و درختان سبز و خندان شده- تنها در یک گوشه باغ همچنان زمستان بود و کودک خردسالی که در هاله ای از نور غرق بود، زیر درخت خشک ایستاده بود و نمی توانست بالا برود. غول کودک را بر شاخه نهاد و دانست که بهار باغ به حضور آن کودکان حاصل می شود، پس دیوارهای باغ را از میان برداشت تا کودکان بی هیچ زحمتی به باغ او درآیند. اما آن کودک خردسال نورانی را دیگر در میان بچه ها ندید. سالها گذشت و او مردی کهنسال و ضعیف شده بود. روزی بار دیگر در باغ آن کودک را دید و خوشحال شد. کودک به او گفت: چون تو روزی مرا به باغ راه دادی و بر شاخ نهادی امروز من آمده ام تو را به جائی دعوت کنم که نام آن بهشت است. روز بعد مردمان دیدند که صاحب باغ در زیر همان درخت آرمیده و جان سپرده است.
"داستان غول خودخواه" اثر اسکار وایلد
برای مشتری اعتماد ایجاد کنید یا به عبارتی اعتماد بفروشید. اعتماد = فروش.
۹۰ درصد وقت صحبت را به مشتری بدهید.
شناخت مناسبی از خود و محصول تان ارائه دهید.
بایستید! زمانی که تلفنی عمل فروش را انجام میدهید.
مثبت اندیش باشید و نه خیلی واقع گرا.
بازار مناسب را پیدا کنید. در هیمالیا یخ نفروشید!
پیگیری کنید.
به مشتری وقت دهید تا تصمیم گیری کند.
به خاطر داشته باشید که برای دریافت یک پاسخ بله , چندین و چند بار باید نه بشنوید
«میلتون» با وجود اینکه نابینا بود، می نوشت. «بتهوون» در حالی که ناشنوا بود آهنگ می ساخت. «هلن کلر» در حالی که نابینا و ناشنوا بود سخنرانی می کرد. «رنوار» در حالی که دست هایش دچار عارضه رماتیسمی بود، نقاشی می کرد.
مجسمه ساز مکزیکی بعد از قطع دست راستش، ساخت مجسمه ای را که آغاز کرده بود با دست چپ به پایان رساند. .
آدم ها علیرغم نابینایی، ناشنوایی، معلولیت، پیری، فقر،کم سنی، مشقت یا بیسوادی بر سختی ها غلبه می کنند، از همه پیشی می گیرند، کار را به اتمام می رسانند و موفق می شوند
شما هم می توانید علیرغم سختی ها و مشکلات خود را به هدف برسانید. شک نکنید
فرهنگ یعنی
تو مهمونی، همش سرت تو گوشی نباشه
فرهنگ یعنی
وقتی یکی یه عکس از تو گوشیش بهت نشون میده، عکسهای قبلی و بعدی رو نبینی.
فرهنگ یعنی
لهجه دیگران رو مسخره نکنیم.
فرهنگ یعنی
مطالب، شعرها و خبرها رو حتما با ذکر منبع به اشتراک بذاریم.
فرهنگ یعنی
خصوصیات ظاهری دیگران رو مسخره نکنیم، چهره هیچ کس به انتخاب خودش نبوده.
فرهنگ یعنی
حواسمون به صدای دزدگیر ماشین مون باشه، همسایه ها رو آزار ندیم.
فرهنگ یعنی
تو چیزی که در موردشان اطلاع نداریم دخالت نکنیم و نظر ندیم
فرهنگ یعنی
واسه خودت زندگی کنی و واسه حرف مردم زندگی نکنی
فرهنگ یعنی
رشته تحصیلی یا شغل کسی رو مسخره نکنیم. همه مشاغل و همه رشته های تحصیلی نیاز جامعه هستند.
از آنجا که شروع کسبوکار یا تبدیل شدن به کارآفرین موفق کار دشواری است، این اجتنابناپذیر است که در طول مسیر افراد با شکست روبهرو شوند. یکی از نشانههای کارآفرین برتر عدم تمایل او به عقبنشینی بعد از شکست است. کار دشواری است که بعد از شکست بهسختی به مسیر خود ادامه دهید و دست از تلاش نکشید. همین ویژگی است که افراد موفق را از سایر افراد متمایز میکند.
وقتی عقبنشینی راحتترین راه است، آیا شما به سمت جلو پیش خواهید رفت و از اشتباهات گذشته درس خواهید گرفت؟ اگر اینگونه است، شما از نظر ذهنی آمادگی آن را دارید که به کارآفرینی موفق تبدیل شوید.
مردی در پیاده رو، روی پل رودخانه شرقی در نیویورک با ذهنی بسیار مغشوش قدم می زد. در واقع بیش ازاین ها آشفته بود خیال خودکشی داشت در نظر داشت از حفاظ پل بالا برود و خود را در آب بیاندارد .زندگی به نظرش خالی و پوچ و بی معنا می رسید .احساس می کرد که نویسندگی که ده ها سال زندگیش را وقف آن کرده بود پوچ است و ارزشی ندارد. در زندگی اش واقعا چه کرده بود؟
همان طور که ایستاده بود و به تاریکی و چرخش آب خیره شده بود و می کوشید شهامتش را جمع کند و کار را به پایان برساند صدایی هیجان زده فکرش گسیخت.
زنی جوان گفت: ببخشید متاسفم که مزاحم خلوتتان شدم شما کریستوفرد انتونی نویسنده نیستید؟
مرد با بی تفاوتی به تصدیق سر تکان داد.
امیدوارم که اشکالی نداشته باشد که حضورتان آمدم فقط می خواستم بگویم کتاب های شما چه تحولی در زندگی من پدید اورده است! کمکم کردند تا به مدارج بالایی برسم، فقط می خواستم از شما تشکر کنم.
آنتونی گفت: نه عزیز من این من هستم که باید از شما تشکر کنم، و چرخید و پشت به رود کرد و به سوی خانه اش راه افتاد.
⭐️کار نیک کردن خرج چندانی ندارد .نیکوکاری لزوما عملی پر آب و تاب و قهرمانانه نباید باشد. اثر یک کلام ساده خوب و یک تعریف می تواند راه درازی را بپیماید، درازتر از آن چه که ما می دانیم. گاه حتی می تواند ناجی یک زندگی باشد
در زمانهای دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد. مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»
روستاییان گفتند: نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را.
در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشهای را کشف کرده و آن را از بین ببرید. در تحلیل مسائل تصویر کلی از موضوع را ترسیم و تجسم کنید و رویکرد و تفکر سیستمی را دنبال کنید.
وقتی پرنده ای زنده است، مورچه ها را می خورد، وقتی می میرد، مورچه ها او را می خورند. شرایط در هر موقعیت می تواند تغییر کند. در زندگی هیچ کسی را تحقیر یا آزار نکنید. شاید امروز قدرتمند باشید، اما یادتان باشد، زمان از شما قدرتمندتر است. یک درخت میلیون ها چوب کبریت می سازد. اما وقتی زمانش برسد، فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافیست. پس خوب باشید و خوبی کنید.
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا می زند
اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود!
به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!
کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود!
بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!!
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند.
در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!!
این داستان همان داستان زندگی انسان است.
خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار او نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!!
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند.
به خداوند روی می آوریم!!
بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!!
سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه…
یکی از هیات امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.
اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.
سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم
چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.
لطفا به دلخوشی دیگران گیر ندهید !
بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."
استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
استاد تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"
زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و خرد است.
و تنها یک گناه و آن جهل و نادانيست.
ﺁﺩﻣﻬﺎﻱ ﻣﻨﻔﻲ ﺑﻪ ﭘﻴﭻ ﻭﺧﻢ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺪ
ﻭﺁﺩﻣﻬﺎﻱ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﻃﻮﻝ ﺟﺎﺩﻩ...
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻫﺮﺩﻭ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻳﮑﻲ ﺑﺎﺣﺴﺮﺕ ﻭﺩﻳﮕﺮﻱ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ
من فکر میکنم بزرگترین افسوسهای شما در مورد کارهایی است که هرگز انجام ندادهاید.
چند نفر از ما از شغل خود متنفریم؟ چند نفر از ما تنها به این دلیل که از ریسک کردن میترسیم در بدبختی و فقر زندگی میکنیم؟ بزرگترین لذت و شادی زمانی نصیب انسان میشود که در بیرون از منطقهی آسایش خود زندگی کند، جایی که ما انسانها با اصالت و مستقل هستیم. زندگی امن را رها کنید و با دنبال کردن اهدافتان زندگی لذتبخش و پرهیجان را تجربه کنید.
برای موفقیت نیازی نیست
«آلبرت انیشتین» باشید!
کافی است «آلبرت انیشتین» را
استخدام کنید...
و به او پول خوبی دهید!
یاعلی