| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
از چهار حیوان در بازار به عنوان نماد نام برده می شود :
گاو(Cow) ، خرس (Bear) ، خوک(Pig) ، گوسفند(Sheep)
معامله گران می گویند گاوها و خرس ها پول در می آورند اما خوک ها و گوسفندها قربانی می شوند.
یک گاو با شاخ هایش می جنگد و به وسیله آن حریف را به سمت بالا پرتاب می کند.
گاوها خریداران هستند کسانی که روندهای صعودی را تشخیص می دهند و از افزایش قیمت پول در می آورند.
اما یک خرس با پنجه هایش حریف را به زمین می کوبد خرس ها فروشندگانی هستند که با فروش در روندهای نزولی از ریزش قیمت به سود می رسند.
خوک ها نماد طمع کارانند زمانی که برای برآوردن حس طمع خود دست به معامله می زنند خود را قربانی می کنند.
بعضی از خوک ها اقدام به معاملاتی با حجم بسیار بالا نسبت به میزان سرمایه شان می کنند که با یک نوسان کوچک بر خلاف جهت معامله شان نابود می شوند و خوک های دیگر به امید سودهای بیشتر و بزرگ تر آن قدر در معامله ای که به سود نشسته است می مانند تا جهت بازار عوض می شود و همان سود را نیز از دست می دهند.
گوسفندها بسیار منفعل و ترسو عمل می کنند و منتظر می مانند تا از روند حاکم و اساتید اعظم ونظرات دیگران پیروی کنند. آن ها شاخ گاو بر سر خود می گذارند و گاهی نیز لباس خرس می پوشند و سعی می کنند که مثل آنها رفتار کنند.
گوسفندها را می توان از روی بع بع کردن های سوزناکشان زمانی که بازار دچار تغییر و نوسان می شود شناخت.
زمانی که بازار باز می شود گاوها می خرند – خرس ها می فروشند – خوک ها و گوسفندها زیر دست و پا له می شوند و معامله گرانی که هنوز تصمیم نگرفته اند خارج از گود به نظاره می نشینند.
در ھﺮ معامله ، ﻣﺎﺑﯿﻦ ﮔﺎوھﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮاھﻨﺪ ﻗﯿﻤﺖ را ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ﺧﺮسها ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮاھﻨﺪ آﻧﺮا ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﮑﺸﻨﺪ، درﮔﯿﺮی وﺟﻮد دارد. اﮔﺮ ﮔﺎوھﺎ ﺑﺮﻧﺪه ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺮﯾﺪ و اﮔﺮ ﺧﺮسها ﺑﺮﻧﺪه می شوند ، ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮوﺧﺖ. اﮔﺮ ﻗﺪرت ھﺮدو ﻧﺰدﯾﮏ به هم ﺑﻮد، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﮐﻨﺎری اﯾﺴﺘﺎد و وارد ﻧﺸﺪ .
کانال تلگرامی ما
https://telegram.me/joinchat/CpyMq0BT2QhELQqOq49UFg
یک پیرمرد روستایی وقتی دید یکی از گاوهایش که دیگر خوب شیر نمیدهد و مریض و
لاغر شده و بنظرش عمری زیاد ندارد در فکرش تصمیمی گرفت که آن را برای فروش
به شهر کوچکی ک...ه نزدیک آن ده بود ببرد. بالاخره یک روز صبح با گاوه مریضش
راهی بازار آن شهر کوچک شد در اواسط
بازار که همه دستفروش ها اجناس خود رو تبلیغ میکردند و داد میزدند این
پیرمرد هم آنجا ایستاد و آرام میگفت این گاو به فروش میرسد اما از آنجا که
آن گاو مریض و لاغر بود کسی به آن توجه نمیکرد و دیگر پیرمرد امیدش را برای
فروش از دست داده بود تا اینکه یکی از دلال های بازار که آن طرف بازار بود
فکری به ذهنش رسید و به سوی پیرمرد ناراحت رفت و به او گفت من این گاو
مریضه تو را به قیمتی بالاتر از ارزشش میفروشم اما هر قیمتی که من گفتم تو
بگو من نمیفروشم تا زمانی که من اشاره ای دادم بهت آن قیمت گاو را بفروش و
بعد از فروش درصدی را به من میدهی ... پیرمرد شرط را قبول کرد و مرد
زرنگ(دلال) شروع به ساز و کرنا کردن برای فروش گاو مریض کرد . وقتی چند نفر
جمع شدند که ببیند جریان چیست مرد جوان شروع کرد و گفت 10 سکه ی طلا برای
این گاو میدهم اما پیرمرد گفت نه دوباره گفت 12 سکه برای این گاو شیرده
میدهم بازهم جواب نه بود درهمین حال مرد دیگری گفت من 15 سکه میدهم پیرمرد
گفت من این قیمت نمیدهم دوباره دلال گفت من 20 سکه برای این گاو قوی میدهم
پیرمرد بازهم نه گفت تا اینکه آنطرف مردی دیگر گفت من 22 سکه طلا بابت این
گاو میدهم و دلال به پیرمرد اشاره ای کرد گفت حالا گاو را بفروش ش ... اما
پیرمرد که انگار باورش شده بود که این گاو واقعا قوی و شیرده است گفت اصلا
من پشیمان شده ام و گاو را دیگر نمیفروشم !!! سپس همه رفتند و دلال گفت آخه
این چه کاری بود که کردی مگر نگفتم بفروشش .این گاو مریض و لاغر چه بدردت
میخورد حالا .. خلاصه که پیرمرد با پشیمانی تمام با گاو مریض و آخر عمرش به
سمته ده خود رفت درس داستان: حتی اگر مالی بی ارزش را خواستند به قیمتی
باور نکردنی از ما بخرند دیگر طمع بیشتر نکنیم.